اهداف در برابر تخیلات
اگه یادتون باشه، وقتی شروع کردیم به صحبت راجع به Smart بودن هدف، اینُ گفتیم که می خوایم یه بار برای همیشه تکلیفمونُ با معقوله ی Smart مشخص کنیم. حالا منظورم از گفتن این حرف چی بود؟!
خیلی وقتا این سوال به وجود میاد که آیا واقعا همه ی هدف هامون باید Smart باشن؟ یا بهتر بگم، آیا اصلاً میشه همه ی هدف ها رو Smart تعریف کنیم؟
اگه بخوام جوابِ آخرُ همین اول بدم، باید بگم نه. واقعا نمیشه.
در واقع اهداف هم انواع مختلف دارن. یه سری اهداف که منشا گرفته از نیم کره ی چپ مغزمون هستن، کاملا منطقی شکل می گیرن و بیشتر ریشه استدلالی و محاسباتی دارن. این نوع اهداف قابلیت تطابق با ویژگی های Smart دارن.
اما خوب همیشه همه ی اهداف ریشه ی منطقی ندارن. بعضی از اهداف هستن که منشاءشون از نیم کره ی راست مغزه و بیشتر جنبه ی احساسی و تصویری دارن. این نوع اهداف توی برنامه ریزی ها، معمولا به عنوان تخیل، آرزو، کارای بلند پروازانه و خواسته های عجیب و غریب جلوه میکنه، که بعضاً همین اهدافن که منجر میشن به اتفاقات بزرگ. مثل رویای پروازِ براداران رایت. هدفِ پرواز کردن توو اون زمان اصلا هدف منطقی به نظر نمیومد و از جنس هدفهای منطقی نبود. حتی برای اکثر مردم اتفاق افتادنش هم قابل باور نبود، چه برسه به اینکه هدف تلقی بشه. یا اهداف دیگه ای مثل سفر انسان به فضا یا حتی اختراع برق یا کامپیوتر و اینترنت.
این اهداف شاید به ظاهر خیلی تابع ویژگی های اهداف Smart نباشن، ولی وجود دارن و اتفاقا باید خیلی هم جدی گرفته بشن.
مصداقِ امروزیش میشه ایده اولیه ی کلی از همین استارتاپ هایی که میبینیم داره گوشه و کنار دنیا، فرهنگ زندگیمون و تغییر میده. اوبر، اسنپ، دیجی کالا، فرانش و خیلی های دیگه.
نیم کره ی راست و چپ مغز، دقیقا مثل پای راست و چپ میمونه.
ما برای راه رفتن درست، به هر دوشون نیاز داریم و با یه پا حتما می لنگیم. در نتیجه برای اینکه به طور کلی به اهدافمون توو زندگی برسیم، باید از قدرت 2 تا نیم کره ی مغزمون بهره بگیریم تا تعادل فکری داشته باشیم و بتونیم با سرعت به سمت آینده ای روشن حرکت کنیم.
برای همینه که اینجا میخوام برگردم به موضوع اصلیمون و بگم که واقعا همیشه لازم نیست همه ی هدف هامون Smart باشن و هیچ اشکالی نداره که بعضی از اهدافمون متفاوت باشه. فقط نکته ی مهم اینجاس که باید بتونیم نوع هدف ها رو درست شناسایی کنیم و تفاوت بینشون و تشخیص بدیم تا بتونیم دسته بندی درستی براشون داشته باشیم. بقیه اش دیگه خیلی کار سختی نیست. اولویت بندی و شروع به کار با تمام انرژی و توان.