تاریخ ناگفتهی زنان در برنامهنویسی کامپیوتر (بخش اول)
دنیای برنامهنویسی زمانی توازن جنسیتی بهتری داشت، کجای کار غلط پیش رفت؟
نویسنده: کلایو تامپسون
مترجم: شهره حدادان، نیما نبیزاده
منبع: The New York Times Magazine
لینک بخش دوم
در دههی ۱۹۵۰ زمانی که مری آلن ویلکْس نوجوانی در مریلند بود برنامهای نداشت که پیشگامِ دنیای نرمافزار شود. او رویای دادستانی در سر داشت. با این حال در سال ۱۹۵۰ روزی معلم جغرافیای دبیرستانش با اظهارنظری او را شگفتزده کرد: «مری آلن وقتی بزرگ شدی باید یک برنامهنویس کامپیوتر شوی!» ویلکس نمیدانست برنامهنویسی چیست. او مثل اکثر آمریکاییهای آن زمان حتی دقیق نمیدانست کامپیوتر چیست. عمر اولین کامپیوترهای دیجیتال به سختی به یک دهه قبل میرسید آن هم فقط محدود به دانشگاهها و آزمایشگاههای دولتی.
وقتی ویلکس در سال ۱۹۵۰ از کالج ولزلی فارغالتحصیل میشد میدانست که آرزوی بلندپروازانهاش برای دادستان شدن دور از دسترس است. معلمهایش متفقالقول به او گفته بودند حتی زحمت ثبتنام در دانشکدهی حقوق را به خودت نده. ویلکس به یاد میآورد: «به من میگفتند این کار را نکن، ممکن است نتوانی وارد شوی، اگر هم وارد شدی ممکن است خارج نشوی. و حتی اگر از دانشگاه بیرون بیایی باز هم شغلی پیدا نمیکنی». او حتی اگر خوششانس میبود و شغلی هم پیدا میکرد آن شغل نه ایستادن مقابل قاضی و بحثکردن، بلکه کاری مثل کتابداری حقوقی، منشی حقوقی، یا بررسی املاک و مستغلات میبود.
اما ویلکس پیشنهاد معلم دبیرستانش را فراموش نکرده بود. در کالج شنیده بود که کامپیوترها قرار است کلید آینده باشند. میدانست که موسسه فناوری ماساچوست (امآیتی) چندتایی از این کامپیوترها دارد. بنابراین روز فارغالتحصیلی پدر و مادرش را وادار کرد که او را به موسسه امآیتی ببرند. به دفتر استخدام موسسه رفت و پرسید: «ببخشید، آیا شغلی مرتبط با برنامهنویسی کامپیوتر دارید؟». پاسخ مثبت بود و مری آلن ویلکس استخدام شد.
شاید امروز عجیب به نظر برسد که چطور آنها راضی شدند یک متقاضیِ تصادفی را بپذیرند که مطلقاً هیچ تجربهای در برنامهنویسی نداشت. اما آن روزها تقریباً هیچکس تجربه کدنویسی نداشت. این تخصص اصلا وجود خارجی نداشت و دانشگاههای محدودی تنها دروس اندکی مربوط به کامپیوتر ارائه میکردند بدون آنکه فارغالتحصیلی در این رشته داشته باشند (به عنوان مثال استنفورد تا سال ۱۹۶۵ دپارتمان علوم کامپیوتر نداشت). بنابراین مؤسساتی که به برنامهنویس نیاز داشتند از آزمونهای استعدادیابی برای ارزیابی توانایی متقاضیان در حل مساله و تفکر منطقی استفاده میکردند. ویلكس از نظر فکری آمادگی لازم را داشت: او که فارغالتحصیل فلسفه بود منطق صوری خوانده بود و میدانست چطور با کنار هم قراردادن گزارههای منطقی به کمک عملگرهایی همچون و/یا (and/or) استدلال و استنتاج کند، یعنی همان کاری که در کد نویسی انجام میدهند.
ویلکس خیلی زود به یک برنامهنویس زبردست تبدیل شد. اولین کار او بر روی یک آیبیام ۷۰۴ بود که برای اینکار مجبور بود به زبان پیچیدهی «اسمبلی» کد بنویسد (یک دستور معمول در اسمبلی ممکن است چیزی شبیه به «,LXA A,K» باشد که به کامپیوتر میگوید عدد مربوط به مکان A در حافظه را گرفته و آن را در ایندکس رجیسترِ K بارگذاری کند). حتی قرار دادن برنامه داخل آیبیام ۷۰۴ هم کاری طاقتفرسا بود. تصور کنید که صفحهکلید و صفحهنمایش وجود نداشت و ویلکس مجبور بود برنامه را روی کاغذ بنویسد و آن را به یک حروفچین بدهد تا هر دستور را به صورت سوراخهایی روی کارت پانچ درآورد. او سپس جعبههای دستورات را به یک «اپراتور» میداد تا دستههای کارت را داخل ورودی دستگاه قرار دهد. کامپیوتر این برنامه را اجرا میکرد و چاپگر نتایج را چاپ میکرد.
ولی اغلب اوقات کد ویلکس نتیجهی مورد نظرش را تولید نمیکرد. بنابراین او مجبور میشد کد را خط به خط موشکافی کند، سعی کند اشتباهش را بیابد، آن را در ذهنش بررسی و تصور کند که کامپیوتر چگونه این دستور را اجرا میکرد- در یک کلام مغزش را به کامپیوتر تبدیل کند. سپس باید دوباره برنامه را مینوشت. ظرفیت اکثر کامپیوترها در آن زمان بسیار محدود بود، مثلا آیبیام ۷۰۴ فقط میتوانست با حدود چهار هزار کلمه کد در حافظهاش کار کند. بنابراین یک برنامهنویس خوب باید مختصر و مفید مینوشت و هیچ کلمهای را هدر نمیداد. برنامهنویسان آن روزها شاعران زمان خودشان بودند. ویلكس میگوید: «مثل كاركردن بر روی معماهای منطقی بود، معماهای منطقی خیلی بزرگ و پیچیده. ذهن من هنوزم نسبت به خطاها خیلی حساس و دقیق است. مثلا سریع متوجه کج بودن قابِ عکس روی دیوار میشوم.»
چه آدمهایی از چنین توانایی ذهنیای برخوردارند؟ آن وقتها تصور میشد زنان چنین قابلیتی دارند. زنها قبلاً نقشی اساسی در دوران پیش از کامپیوتر ایفا کرده بودند: در طول جنگ جهانی دوم، زنها اولین ماشینهای محاسباتی را اداره میکردند که برای رمزگشایی در پارک بلتچلی بریتانیا استفاده میشد. طبق آمارهای دولتی در ایالاتمتحده تا سال ۱۹۶۰ از هر چهار برنامهنویس بیشتر از یک نفر زن بودند. ویلکس به خاطر میآورد که در دهه ۱۹۶۰ وقتی در آزمایشگاههای لینکلن کار میکرد، اکثر کسانی که در دستهبندی دولتی به عنوان «شاغل در حوزه برنامهنویسی» قرار میگرفتند زن بودند. آن زمان برنامهنویسی هنوز شغل سطح بالایی نبود.
در سال ۱۹۶۱، ویلکس به یک پروژه مهم جدید یعنی توسعه کامپیوتر لینک (LINC) منصوب شد. این دستگاه که از اولین کامپیوترهای شخصی قابل تعامل در جهان بود، یک پیشرفت بزرگ به حساب میآمد، دستگاهی که در یک دفتر یا آزمایشگاه جا میشد. لینک حتی صفحهکلید و صفحهنمایش مخصوص خودش را داشت. بنابراین میشد آن را با سرعت بیشتری برنامهریزی کرد، بدون آنکه به کارت پانچهای اعصابخردکن یا چاپگر نیاز باشد. طراحانی که میدانستند میتوانند سختافزار بسازند، برای نوشتن نرمافزاری که امکان کنترل واقعی کامپیوتر در لحظه را به کاربر بدهد به ویلکس نیاز داشتند.
ویلکس به مدت دو سال و نیم به همراه یک تیم روی نمودارها و فلوچارتها کار کردند. آنها به چگونگی عملکرد مدارها و نحوه برقراری ارتباط مردم با آنها فکر میکردند: «ما همهی آن ساعتها را دیوانهوار کار میکردیم و هر غذای افتضاحی را که تصور کنید میخوردیم». بله جنسیتزدگی وجود داشت، و این جنسیتزدگی بهویژه در تفاوت دستمزد و ارتقای شغلی زن و مرد مشهود بود، اما ویلکس از احترام متقابل نسبی بین زنان و مردان همفکرش در آزمایشگاههای لینکلن لذت میبرد. ویلکس با لحنی خشک میگوید: «ما یک عده نِرد بودیم، یک مشت گیکِ واقعی. مثل گیکها لباس میپوشیدیم و مردان گروه هم مرا بین خودشان پذیرفته بودند». هنگامی که آنها نمونهی اولیه کامپیوتر لینک را ساختند و این کامپیوتر یک مشکل دشوار پردازش داده را برای یک زیستشناس حل کرد، زیستشناس آنچنان هیجان زده شد که دور کامپیوتر شروع به رقصیدن کرد.
در اواخر سال ۱۹۶۴، پس از آنکه ویلکس از سفری یک ساله به دور دنیا بازگشت، از او خواستند که نوشتن سیستم عامل لینک را به پایان برساند. ولی آزمایشگاه به سنت لوئیس منتقل شده بود و او تمایلی نداشت به آنجا برود، از همین رو برایش یک دستگاه کامپیوتر لینکِ اختصاصی به آدرس والدینش در بالتیمور فرستادند. در سالن جلوییِ خانه و نزدیک پلهها یک کابینت بلند از نوارهای مغناطیسی چرخان وجود داشت که روبرویش جعبهای به اندازهی یخچال پر از مدارهای الکتریکی بود. این منظره چشماندازی به یک آیندهی علمیتخیلی بود: ویلکس یکی از اولین انسانهای روی کره زمین بود که در خانه کامپیوتر شخصی داشت. (پدرش که یک کشیش بود حسابی بابت این قضیه هیجانزده بود. ویلکس میگوید «پدرم همیشه پز میداد و به هرکس میرسید میگفت شرط میبندم شما در اتاق نشیمنتان کامپیوتر شخصی ندارید!»). طولی نکشید که کاربران لینک در سراسر جهان از کد او برای برنامهریزی تجزیه و تحلیل پزشکی استفاده کردند و حتی به کمک این کد یک نرمافزار گفتگوگر (چتبات) ساختند که با بیماران دربارهی علائم بیماریشان مصاحبه میکرد.
اما حتی وقتی ویلکس جایگاهش را به عنوان یک برنامهنویس تثبیت کرده بود همچنان آرزوی وکالت را در سر میپروراند. او میگوید: «به جایی رسیده بودم که گفتم دلم نمیخواهد بقیهی عمرم همین کار را انجام بدهم». کامپیوترها محرکهای ذهنی خوبی بودند اما از نظر اجتماعی میتوانستند منزوی کننده باشند. در سال ۱۹۷۲ ویلکس به دانشکدهی حقوق هاروارد راه یافت و پس از فارغالتحصیلی چهار دههی بعدی عمرش را به کار وکالت پرداخت. او میگوید: «واقعا عاشق کارم بودم».
ویلکس اکنون دوران بازنشستگیش را در کمبریج سپری میکند. در سن ۸۱ سالگی و با موی سپید همچنان دقت همیشگیاش را حفظ کرده و همان لبخندی را به لب دارد که در عکس دهه ۶۰ در کنار کامپیوتر لینک به چهره داشت. او به من گفت که گاهگداری برای دانشجویان جوانی که علوم کامپیوتر میخوانند سخنرانی میکند. با این حال درصد زنان شاغل در این صنعت نسبت به دوره ویلکس به طرز حیرتانگیزی کاهش یافته و علوم کامپیوتر این روزها پذیرای زنان کمتری است. در سال ۱۹۶۰، هنگامی که ویلکس کار خود را در امآیتی آغاز کرد، نسبت زنان در مشاغل مربوط به ریاضی و کامپیوتر (که در دادههای دولت فدرال تحت عنوان یک گروه شغلی ثبت شده) ۲۷ درصد بود. در سال ۱۹۹۰ این عدد به ۳۵ درصد رسید، که البته در آمار منتشرشده توسط دولت این بالاترین عددِ ثبتشده است. سهم زنان پس از آن کاهش یافت و تا سال ۲۰۱۳ به ۲۶ درصد رسید، یعنی کمتر از سهم آنها در سال ۱۹۶۰.
برنامهنویسان جوان امروزی هنگام صحبت با ویلکس اغلب تعجب میکنند وقتی میفهمند که زنان در بسیاری از نوآوریها و ابتکارات این رشته جزو پیشگامان بودهاند و روزگاری نهچندان دور حضور خیل زنان در ابرشرکتهای آمریکا امر رایجی بوده است. ویلکس میگوید «آنها اصلا نمیدانند چه خبر بوده و وقتی این حقایق را میشنوند از تعجب دهانشان باز میماند».
در سال ۱۹۶۰، هنگامی که ویلکس کار خود را در امآیتی آغاز کرد، نسبت زنان در مشاغل مربوط به ریاضی و کامپیوتر (که در دادههای دولت فدرال تحت عنوان یک گروه شغلی ثبت شده) ۲۷ درصد بود. در سال ۱۹۹۰ این عدد به ۳۵ درصد رسید، که البته در آمار منتشرشده توسط دولت این بالاترین عددِ ثبتشده است. سهم زنان پس از آن کاهش یافت و تا سال ۲۰۱۳ به ۲۶ درصد رسید، یعنی کمتر از سهم آنها در سال ۱۹۶۰.
اولین کسی که امروزه برنامهنویس نامیده میشود هم در حقیقت زنی بود که حدود ۲۰۰ سال پیش زندگی میکرد: خانم آدا لاولیس. لاولیس که ریاضیدانی جوان در انگلستان بود در سال ۱۸۳۳ با چارلز بابیج ملاقات کرد، مخترعی که در تلاش بود دستگاهی طراحی کند که اسمش را موتور تحلیلگر گذاشته بود. این دستگاه قرار بود از چرخدندههایی فلزی ساخته شود و بتواند دستورات شرطی (if/then) را اجرا و نتیجه را ذخیره کند. لاولیسِ هیجانزده بهزودی متوجه پتانسيل عظيم چنین دستگاهی شد. او دریافت کامپیوتری که بتواند دستورالعملها و حافظهی خود را اصلاح کند چیزی بیش از یک ماشین حساب معمولی است. برای اثبات این ایده، لاولیس چیزی را نوشت که به عنوان اولین برنامهی کامپیوتری تاریخ شناخته میشود: الگوریتمی که موتور تحلیلگر به کمک آن توالی اعداد برنولی را محاسبه میکند (او در برابر دستاوردهای خود فروتن هم نبود و زمانی نوشته بود «مغز من چیزی فراتر از انسان فانی است، و زمان این را نشان خواهد داد»). هرچند در پایان بابیج موفق به ساخت کامپیوترش نشد و لاولیس هم که در ۳۶ سالگی بر اثر سرطان درگذشت هرگز اجرا شدن کدش را ندید.
وقتی سرانجام در دههی ۱۹۴۰ کامپیوترهای دیجیتال به واقعیتی عملی تبدیل شدند، بازهم زنان پیشگام تولید نرمافزار برای ماشینها بودند. در آن زمان مردان در صنعت محاسبات به کدنوشتن به چشم یک کار ثانویه و نهچندان جالب توجه نگاه میکردند. از نظر آنها شکوه و عظمت واقعی در ساخت سختافزار بود. نرمافزار؟ به گفته جنیفر اس.لایت استاد دانشگاه امآیتی و محقق تاریخ علم و فناوری «این اصطلاح اصلا هنوز ابداع نشده بود».
این نگرش در زمان توسعهی انیاک، اولین کامپیوتر دیجیتال قابل برنامهریزی در ایالات متحده در سال ۱۹۴۰ نیز وجود داشت. انیاک کامپیوتر عظیمالجثهای بود که بودجهاش توسط ارتش تامین شده بود و بیشتر از ۳۰ تن وزن و ۱۷هزار و ۴۶۸ لامپ خلا داشت. حتی روشن کردن و راهاندازی این کامپیوتر یک کار مهندسی و قهرمانانهی مردانه تلقی میشد. در مقابل، برنامهنویسی کاری فرومایه و حتی نوعی منشیگری به حساب میآمد. زنان از مدتها قبل در کارهای خستهکننده محاسباتی مشغول به کار بودند. در طی سالهای منتهی به تولید کامپیوتر انیاک، بسیاری از شرکتها دستگاههای بزرگ جدولبندی الکترونیکی را که مثلاً برای جمعآوری حقوق و دستمزد بسیار مفید بود از شرکتهایی مانند آیبیام خریده بودند. زنان اغلب به عنوان متصدی کارت پانچ برای این ماشینحسابهای بزرگ کار میکردند. وقتی زمانِ استخدام متخصص برای نوشتن دستورالعملهای انیاک فرا رسید، به نظرِ مردانِ مسئول پروژه منطقی بود که یک تیم کاملاً زنانه انتخاب کنند: کاتلین مک نالتی، ژان جنینگز، بتی اسنایدر، مارلین وسکوف، فرانسس بلاس و روت لیخترمن. رویهی کار به این صورت بود که مردان مشخص میکردند که انیاک باید چه کار کند و زنان برای اجرای دستورالعملها آن را برنامهریزی میکردند.
«ما میتوانستیم خطاها را با جزئیاتی در حد پیدا کردنِ تکتک لامپهای خلا مورد نظر ردیابی کنیم»، این جمله را جنینگز بعدها به مصاحبه کنندهی IEEE گفت که دربارهی تاریخچهی پردازش تحقیق میکرد. جنینگز دختری با رفتارهای پسرانه از خانوادهای کمدرآمد بود که در یک محلهی ۱۰۴ نفره نزدیک میزوری بزرگ شده و در کالج ریاضی خوانده بود. جنینگز میگوید «از آنجا که ما هم کامپیوتر و هم برنامه را میشناختیم یاد گرفتیم که اگر نه بهتر از مهندسها، دستکم به خوبی آنها مشکلات و خطاها را تشخیص بدهیم».
زنان انیاک جزو اولین برنامهنویسانی بودند که پیبردند یک نرم افزار هیچوقت برای اولین بار درست کار نمیکند، و عملا کار اصلی یک برنامهنویس یافتن و رفع اشکالات است. نوآوریهای آنها شامل برخی از مفاهیم اصلی نرم افزار بود. بتی اسنایدر فهمید که برای عیبزدایی (دیباگ) برنامهای که درست اجرا نمیشود، داشتن یک «بریک پوینت» کمک بزرگی است، اینکه بتوان برنامه را در میانهی اجرا متوقف و بررسی کرد. بریکپوینتها امروزه جزو ارکان اصلی فرآیند عیبزداییاند.
در سال ۱۹۴۶ سازندگان انیاک میخواستند با کامپیوترشان برای گروهی از رهبران علوم، فناوری و ارتش خودنمایی کنند. آنها از جنینگز و اسنایدر خواستند برنامهای بنویسند که مسیر حرکت موشکها را محاسبه کند. تیم آنها، بعد از هفتهها تلاش فراوان، برنامهای کارآمد نوشت که هیچ ایرادی نداشت جز اینکه پس از فرود موشک به جای اینکه متوقف شود به دلیل نامعلومی همچنان در حال اجرا میماند. شب قبل از نمایش اسنایدر ناگهان متوجه مشکل شد، روز بعد زودتر به محل کار رفت، یک سوئیچ را داخل انیاک چرخاند و اشکال را از بین برد. جنینگز بعدا گفت: «آنطور که بتی در خواب میتوانست استدلال منطقی کند دیگران در بیداری نمیتوانند!». با وجود این، اعتبار بسیار کمی از کار نصیب این زنان شد. در اولین نمایش رسمی برای به رخ کشیدن تواناییهای انیاک، مدیران مرد پروژه به این زنان حتی اشارهای هم نکردند، چه برسد به اینکه آنها را معرفی کنند.
بعد از جنگ و با گسترش مشاغل برنامهنویسی از ارتش به بخش خصوصی، زنان همچنان پیشتاز برنامهنویسی باقی ماندند و کارهای برجستهی بسیاری انجام دادند. از برنامهنویس پیشگام گریس هاپر اغلب به عنوان توسعهدهندهی اولین «کامپایلر» نام برده میشود، (کامپایلر برنامهای است که به کاربر این امکان را میدهد تا با شباهت بیشتری به زبان طبیعی نوشتاری کد بنویسد. یک برنامهنویس میتواند کدی شبیه به انگلیسی بنویسد و کامپایلر وظیفهی دشوار تبدیلکردن آن به صفر و یک را برای کامپیوتر به عهده دارد). هاپر همچنین زبان «Flowmatic» را به منظور استفادهی تجارِ غیرمتخصص توسعه داد. او بعدا مشاور تیم سازندهی زبان کوبل شد که بهطور گسترده مورد استفاده شرکتها قرار گرفت. یک برنامهنویس دیگر از تیم، ژان ای سمت، به مدت چند دهه به پیشرفت این زبان کمک کرد. فران آلن در بهینهسازی فورترن، یک زبان مشهور برای انجام محاسبات علمی، آنچنان خبره بود که اولین زن آیبیام شد.
در دههی ۵۰ و ۶۰ زمانی که بازار کار برنامهنویسی به دلیل اعتماد شرکتها به نرمافزارها برای محاسبهی دستمزد و پردازش داده به حد انفجار رسید، مردان مزیت خاصی برای استخدام شدن نداشتند. همانطور که ویلکس کشف کرده بود، کارفرمایان صرفا به دنبال داوطلبانی میگشتند که در ریاضی و منطق خوب و دقیق بودند. از این نظر کلیشههای جنسیتی آن زمان به نفع زنان شد. بازتاب چنین طرزفکری را میتوان در اظهارات برخی مدیران اجرایی دید که معتقد بودند مهارتهای سنتی زنان در کارهای پرزحمتی مثل بافندگی و نساجی همان چیزی است که یک برنامهنویس نیاز دارد. (کتاب «آیندهی شغلی شما در کامپیوتر» چاپ ۱۹۶۸ میگفت افرادی که دوست دارند «از روی کتاب آشپزی غذا بپزند» برنامهنویسان خوبی میشوند).
این حوزه قدر استعدادهایش را هم میدانست: از متقاضیان اغلب امتحانی میگرفتند که معمولا شامل یک آزمون «تشخیص الگو» بود. در صورت قبولی در این آزمون استخدام میشدند و در این زمینه آموزشهای لازم را میدیدند. فرآیندی که باعث میشد این رشته به طور خاص پذیرای تازهکارها باشد. برای نمونه یکی از تبلیغات انگلیسی در سال ۱۹۶۵ به متقاضیان چنین وعدهای میداد: «در مورد کامپیوتر چیزی نمی دانید؟ خب به شما آموزش میدهیم و حین این کار به شما پول هم خواهیم داد». در سال ۱۹۵۷ در ایالات متحده بروشور آیبیام با عنوان «بانوان زیبای من (My Fair Ladies)» زنان را به طور خاص تشویق میکرد تا برای استخدام در مشاغل برنامهنویسی اقدام کنند.
اشتیاق برای شکار استعدادهای برنامهنویسی به حدی بود که یک زن جوان سیاهپوست به نام آرلین گووندولین لی توانست با وجود تبعیض آشکارِ آن زمان به یکی از اولین برنامهنویسان زن در کانادا تبدیل شود. لی و همسرش یک زوجِ دورگه بودند که هیچ کس حتی به آنها خانه اجاره نمیداد و لذا برای خرید خانه به پول نیاز داشتند. به گفتهی پسرش، که تجربه مادرش را در یک پست وبلاگی توصیف کرده است، در اوایل دهه ۱۹۶۰، لی بعد از دیدن تبلیغات یک شرکت برای یک شغل پردازش داده و تجزیه و تحلیل سیستمها در روزنامهای در تورنتو، در آن شرکت تقاضای کار کرد. لی کارفرمایان را (که همه سفیدپوست بودند) متقاعد کرد که اجازه دهند در آزمون استعداد برنامهنویسی شرکت کند. وقتی او در بین یک درصد بالای متقاضیان قرار گرفت، مدیران قبل از استخدام حسابی سوال پیچش کردند. او بعدا به پسرش گفت: «برای من آسان بود چرا که کامپیوتر اهمیت نمیداد که من زن یا سیاهپوست بودم. برای خیلی از زنان اوضاع از این سختتر بود».
السی شات برنامهنویسی را در تعطیلات تابستانه کالج یاد گرفت، درحالیکه همزمان برای ارتش در آبردین پروو گراوند در مریلند نیز کار میکرد. در سال ۱۹۵۳ وقتی از تحصیلات تکمیلیاش فارغ شده بود، به عنوان برنامهنویس در ریتیون استخدام شد. او به جانت آبت مورخ دانشگاه ایالتی و مؤسسه پلی تکنیک ویرجینیا و نویسندهی کتاب «اصلاح مجدد جنسیت» (۲۰۱۲) گفت که در آن زمان کارمندان ریتیون «حدودا 50 درصد مرد و 50 درصد زن بودند» و «دیدن مردان برنامهنویس واقعا مرا متعجب کرد چون فکر میکردم برنامهنویسی یک کار زنانه است!».
وقتی شات در سال ۱۹۵۷ بچهدار شد قوانین ایالتی او را ملزم به ترک شغلش میکرد. در دههی ۵۰ و ۶۰ ممکن بود از برنامهنویسان زنِ تماموقت استقبال شود، اما شرکتها حاضر به ارائهی کار پارهوقت حتی به بهترین برنامهنویسانشان نبودند. بنابراین شات شرکت مشاوره برنامهنویسی «کامپیوتیشنز» را تأسیس کرد که به دیگر شرکتها خدمات کدنویسی میداد. او مادرانِ خانهنشین را به عنوان کارمندان پارهوقت استخدام میکرد و حتی اگر بلد نبودند كد بزنند به آنها آموزش میداد. آنها روزها از بچههای خود مراقبت می کردند و شبها به کمک کامپیوترهای محلی اجارهای کد میزدند. شات به آبت گفت که «این کار برای من حس یک ماموریت را پیدا کرده بود، مامورتی برای مهیا کردن کار برای زنانی که با استعداد بودند و میتوانستند خوب کار کنند، اما نمیتوانستند شغل پارهوقت پیدا کنند». هفتهنامهی تجارت مقالهای در سال ۱۹۶۳ منتشر کرد با تصویری از کودکی در گهواره در راهروی خانه و مادری که در پسزمینه در حال برنامهنویسی بود. این مقاله نیروی کار شرکت کامپیوتیشنز را «برنامهنویسان باردار» نامیده بود (عنوان مقاله «ترکیب ریاضیات و مادری» بود).
«دیدن مردان برنامهنویس (در سال ۱۹۵۳) واقعا مرا متعجب کرد چون فکر میکردم برنامهنویسی یک کار زنانه است!»
تا سال ۱۹۶۷، تعداد برنامهنویسانِ زن آنقدر زیاد شده بود که مجلهی کوزموپولیتن مقالهای در مورد «دختران کامپیوتر» نوشت همراه با تصاویر زنان با موهای شینیونشده در حال کار بر روی کامپیوترهایی که عرشهی کنترل ناوهای ایالات متحده را تداعی میکرد. در این مقاله اشاره شده بود که زنان با این کار میتوانند سالانه ۲۰ هزار دلار (بیش از ۱۵۰ هزار دلار امروز) درآمد کسب کنند. برنامهنویسی یک شغل اداری نادر بود که در آن زنان امکان رشد داشتند. تقریباً در هر شغل حرفهای دیگری زنان بسیار کمتری پذیرفته میشدند. حتی زنان با مدرک دانشگاهی ریاضی نیز گزینههای محدودی برای کار داشتند، مثل تدریس ریاضی دبیرستان یا مثلا انجام محاسبات حق بیمه در شرکتهای بیمه.
جانت آبت میگوید: زنان آن زمان با خود میگفتند : «خب اگر برنامهنویسی نکنم چکار کنم؟» به گفته او «وضعیت فرصتهای شغلی برای زنان بسیار آشفته بود».
اگر بخواهیم زمان مشخصی را برای بیرونکردن زنان از دنیای برنامهنویسی تعیین کنیم باید از سال ۱۹۸۴ نام ببریم. یک دهه بعد، مطالعهای نشان داد که تعداد مردان و زنانی که برای کار کدزنی ابراز تمایل میکردند برابر بوده است. احتمال ثبتنام مردان در رشتههای علوم کامپیوتر بیشتر بود، اما میزان مشارکت زنان بهسرعت و پیوسته تا اواخر دههی هفتاد افزایش داشت، تا اینکه در سال تحصیلی ۱۹۸۳-۸۴، ۳۷/۱ درصد از دانشجویان فارغالتحصیل با مدرک علوم کامپیوتر و اطلاعات را زنان تشکیل میدادند. در عرض تنها یک دهه نرخ حضور زنان دو برابر شده بود.
سپس اما ورق برگشت. از سال ۱۹۸۴ به بعد، این نرخ رو به کاهش گذاشت و با آغاز سال ۲۰۱۰ این عدد به نصف رسید. در این سال تنها ۱۷/۶ درصد از فارغالتحصیلان رشتههای علوم کامپیوتر و فناوری اطلاعات را زنان تشکیل میدادند.
یکی از دلایل این افول ناگهانی به تغییر نحوه و زمان آموزش برنامهنویسی به کودکان مربوط بود. اختراع کامپیوترهای شخصی در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد میلادی جمعیت دانشجویانی را که وارد رشتهی کامپیوتر میشدند دگرگون کرد. تا پیش از آن، تقریبا تمام دانشجویان قبل از ورود به کالج هیچ کامپیوتری را لمس نکرده بودند یا حتی پا به اتاقی که در آن کامپیوتری باشد نگذاشته بودند. کامپیوترها نایاب و گرانقیمت و معمولا در دسترس آزمایشگاههای تحقیقاتی یا شرکتها بودند. به عبارت دیگر، تقریبا تمام دانشجویان در یک رده قرار میگرفتند و همه با هم وارد دنیای برنامهنویسی میشدند.
وقتی اولین نسل کامپیوترهای شخصی مثل کومودور ۶۴ یا تیآراس-۸۰ به خانهها راه پیدا کرد، نوجوانان فرصت پیدا کردند با آنها وقتگذرانی کنند و کمکم در اوقات فراغت خود مفاهیم اصلی برنامهنویسی را بیاموزند. اواسط دههی ۸۰، بعضی از سالاولیهای کالج پیش از ورود به اولین کلاسِ دانشگاه برنامهنویس حرفهای حساب میشدند. سرکلاسها آماده حاضر میشدند و حتی در بعضی مواقع کلاسهای مقدماتی علوم کامپیوتر به نظرشان حوصلهسربر بود. پس از بررسی دو محقق که به دنبال دلایل کاهش نرخ ثبتنام زنان بودند، معلوم شد که بیشتر این دانشجویان مرد بودهاند.
یکی از این دو محقق آلن فیشر نام داشت که در آن زمان معاون دانشکده علوم کامپیوتر دانشگاه کارنگی ملون بود. این دانشکده در سال ۱۹۸۸ رشته علوم کامپیوتر را برای دوران کارشناسی پایهگذاری کرد. پس از گذشت چند سال فیشر مشاهده کرد که نسبت زنان در این رشته همواره زیر ۱۰ درصد است. او در سال ۱۹۹۴ جین مارگولیس را که آن زمان متخصص علوم اجتماعی بود و اکنون محقق ارشد در دانشکده مطالعات آموزش در دانشگاه U.C.L.A است، برای کشف علت این کاهش استخدام کرد. در طی چهار سال، از سال ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۹، او و همکارانش با حدود ۱۰۰ دانشجوی کارشناسی علوم کامپیوتر دانشگاه کارنگی ملون، اعم از زن و مرد مصاحبه کردند و آنها را تحت نظر گرفتند. او و فیشر یافتههای خود را در سال ۲۰۰۲ در کتابی تحت عنوان «بازکردن قفل باشگاه: زنان در علوم محاسباتی» منتشر کردند.
مارگولیس پی برد که تقریبا تمام دانشجویان سال اولی که با تجربهی بالا وارد دانشگاه کارنگی ملون میشدند مرد بودند. آنها بیشتر از دختران به کامپیوتر دسترسی داشتند. برای مثال احتمال اینکه والدین پسران به آنها کامپیوتر کادو بدهند دو برابر دختران بود. اگر پدر و مادرها برای خانه کامپیوتر تهیه میکردند معمولا آن را در اتاق پسر خانواده قرار میدادند و نه دختر خانواده. پسرها با پدرشان رابطهی مدرس/کارآموزی برقرار میکردند که طی آن دستورالعملهای ابتدایی برنامهنویسی را دوره میکردند و مورد تشویق آنها قرار میگرفتند، درحالیکه چنین رابطهای بین پدرها و دخترها برقرار نمیشد. مارگولیس میگوید: «این یکی از مهمترین یافتههای ما بود». تقریبا تمام دانشجویان دختر در رشته علوم کامپیوتر دانشگاه کارنگی ملون به مارگولیس گفتند که پدرهایشان با پسرها کار میکردهاند و «آنها میبایست برای جلب همان مقدار توجه پدر خودشان را به آب و آتش میزدند».
آنها میگفتند که مادرانشان اصولا در خانه کمتر با کامپیوتر سروکار داشتند. دختران، حتی دختران نِرد و خرخوان، این نشانهها را میدیدند و شور و هیجانشان به این واسطه کمتر و کمتر میشد. برای آنها این ماجرا یادآور همان نقشهای آشنای تاریخی پسرها و دخترها بود: پسرها به بازی با لگوهای ساختوساز و کیتهای الکترونیک ترغیب میشدند و دخترها به سمت عروسکبازی و آشپزخانههای اسباببازی هدایت میشدند. برای مارگولیس خیلی هم غیرمنتظره نبود که تکنولوژی جدید با فراگیرشدن مقبولیتش، همان الگو را دنبال کند.
تقریبا تمام دانشجویان سال اولی که با تجربهی بالا وارد دانشگاه کارنگی ملون میشدند مرد بودند. آنها بیشتر از دختران به کامپیوتر دسترسی داشتند. برای مثال احتمال اینکه والدین پسران به آنها کامپیوتر کادو بدهند دو برابر دختران بود. اگر پدر و مادرها برای خانه کامپیوتر تهیه میکردند معمولا آن را در اتاق پسر خانواده قرار میدادند و نه دختر خانواده. پسرها با پدرشان رابطهی مدرس/کارآموزی برقرار میکردند که طی آن دستورالعملهای ابتدایی برنامهنویسی را دوره میکردند و مورد تشویق آنها قرار میگرفتند، درحالیکه چنین رابطهای بین پدرها و دخترها برقرار نمیشد.
دخترها در مدرسه هم پیام مشابهی را دریافت میکردند: کامپیوتر برای پسرهاست. پسرهای گیکی که گروههای کامپیوتر تشکیل میدادند، البته تا حدی هم برای اینکه از فرهنگ آزاردهنده عشق ورزش و ورزشکاران دوری گزینند، در نهایت چه خودآگاه و چه ناخودآگاه همان برخورد انحصارطلبانه را بازتولید میکردند (این گروهها نه تنها دختران بلکه حتی پسران سیاهپوست و لاتینتبارها را نیز تحقیر میکردند). به گفته فیشر این باندهای مردانه «نوعی شبکهی حمایت از همتایان» خودشان را ایجاد کرده بودند.
این پدیده میتوانست توضیح دهد که چرا دانشجویان سال اول کارنگی ملون به وضوح به دو دسته تقسیم میشدند: یک دسته خیل مردان مسلط به مفاهیم پایهای برنامهنویسی، و دسته دیگر زنان اغلب مبتدی. نوعی دودستگی فرهنگی ظهور کرده بود. زنان شروع کردند به شککردن به قابلیتهای خودشان. آنها چگونه توان رقابت در چنین شرایطی را داشتند؟
مارگولیس از دانشجویان (و همچنین از مدرسان) شنید که فضای کلاسها طوری شده بود که اگر چندین سال سابقهی برنامهنویسی نداشتی گویی متعلق به آن کلاس نبودی. به گفته مارگولیس «برنامهنویس واقعی» کسی بود که «رنگ چهرهاش از نشستن بیوقفه پشت نمایشگر عوض شده باشد. باید عاشق این میبودی که مدام پشت کامپیوتر باشی و اگر بیست و چهار ساعت شبانهروز پشت کامپیوتر نبودی برنامهنویس واقعی حساب نمیشدی». در حقیقت بیشتر مردان هم در این کلیشهی تکبعدی نمیگنجیدند، اما این استاندارد دوگانه وجود داشت و در عین حال که پیگیری فعالیتهای دیگر برای مردان پذیرفته بود، اگر زنان چنین حسی را ابراز میکردند قضاوت معمول این بود که «به اندازه کافی سرسخت » نیستند. سال دوم، بیشتر این زنان که با شک و شبهات متعدد از هر سو تحت فشار قرار گرفته بودند، ترک تحصیل میکردند (برای چندین دانشجوی سیاهپوست و لاتینتبار هم که بدون تجربه برنامهنویسی از دوران نوجوانی وارد دانشگاه شده بودند همین اتفاق افتاد).
این الگو در دانشگاههای دیگر نیز برقرار بود. پاتریشیا اوردونز که در سال ۱۹۸۵ دانشجوی سال اول دانشگاه جان هاپکینز بود در کلاس «مقدمهای بر میکروکامپیوترها» ثبت نام کرد. او دورهی دبیرستان اعجوبه ریاضیات بود اما تجربهی کدزنی نداشت. وقتی سر کلاس دانشگاه دستش را برای پرسیدن سوالی بالا میبُرد بسیاری از دانشجویان دیگر که در سالهای نوجوانی تجربهی برنامهنویسی داشتند- و همچنین استاد درس- این حس را به او میدادند که در کلاس تک افتاده است. «یادم میآید یک روز استاد به من نگاه کرد و گفت: این را که باید از قبل میدانستی! با خودم فکر کردم امکان ندارد موفق بشوم». همین باعث شد که او رشتهاش را عوض کند.
با اینحال به نظر میرسید که تصمیم دانشجویان برای ادامهدادن یا عوضکردن رشته ربطی به استعدادشان در کدزنی ندارد. مارگولیس دریافت خیلی از زنانی که ترک تحصیل میکردند نمرههای بالایی داشتند و خیلی از آنها دانشجویان ممتازی بودند. در واقع، آنها که ادامه تحصیل در این رشته را انتخاب کردند و به سال سوم راه یافتند توانسته بودند خود را در این مقطع به سطح کسانی برسانند که در نوجوانی خورهی کامپیوتر بودند. به عبارت دیگر، درسهایی که در این رشته ارائه میشد همه افراد را در زمینه برنامهنویسی با هم برابر میکرد. یادگرفتن زبان برنامهنویسی بیسیک به عنوان تفریح دورهی نوجوانی شاید خیلی سرگرمکننده و بدردبخور باشد، اما سرعت یادگیری در دانشگاه آنقدر بالا بود که سالهای آخر همه تقریبا به سطح یکسانی از مهارت برنامهنویسی میرسیدند.
فیشر میگوید: «معلوم شد که داشتن پیشینه حتی برای موفقیت تحصیلی در دانشگاه معیار تعیینکنندهای نیست». تجربهای که اوردونز بعدا به دست آورد نیز این گفته را تأیید میکند. او پس از تغییر رشته در دانشگاه جان هاپکینز، کلاسهای شبانهی کدزنی گذراند و سرانجام در ۳۰ سالگی دکترای علوم کامپیوتر گرفت. او حالا در دانشگاه پوئرتو ریکو ریو پیدراس استاد و متخصص رشتهی علوم داده است.
تاریخ ناگفتهی زنان در برنامهنویسی کامپیوتر (بخش دوم)
استفاده و بازنشر مطالب تکانه با ذکر منبع مجاز (و برای نویسندگان دلگرمکننده) است!